چهارشنبه ۱۸ فروردين ۰۰
این دوسه روزه همش می خوام بیام براتون از زیبایی های جایی که هستم بگم ولی اینقد حسش نیست و اینقد کلمات فرار شدن که اصن جمله بندیای درستی نمیاد تو دست و بالم تا تایپ کنم.
اینم بگم که سفر و خوشگذرونی نیومدم:/ مادر بزرگ و پدر بزرگ عزیزم مریض شدن و نیاز داشتن کسایی ازشون مراقبت کنن به همین علت اومدیم روستای جانم تا مادرم بتونه ازشون مراقبت کنه:)
پ.ن
توضیح دادم چون توی متن های قبلی از اونایی که سفر رفته بودن گلایه کرده بودم. گفتم یه موقع فکر نکنین فقط حرف بود:/
یه درخواستی هم که دارم لطفا براشون دعا کنین تا حالشون زوده زود خوب بشه، برای همهی بیمارها چه کرونایی و چه غیر کرونایی.
انسان های سالم هم یادتون نره:).